سفارش تبلیغ
صبا ویژن

روزنوشت

اندرونی زخمی

    نظر

همیشه فکر می کردم تنها جایی که می شود از این دنیا به آن پناه برد مادرم باشد.

آنجایی که مراقبم باشد، بی قید و شرط دوستم داشته باشد و برایم امن باشد..

اما این طور نبود.

مادرم از حرف ها و کارهای من به هم می ریزد.

چیز هایی که برایش تعریف می کنم یکجا مشکل ساز است.

دلیل آوردن بی فایده است

دلیل خواستن غیرمنطقی است

وقت هایی که با او حرف می زنم تمام رگ های اعصابم منقبض و خونی است.

در حملات "نمی شود با تو دو کلمه حرف زد..." یا "همیشه خوش باشی" غمگین ترینم..

مادرم کوه بی پایان مشکلاتی است که مسبب آن پدرم بوده. با سکوت و ناتوانی اش.

پدری که من دوستش داشتم و همین دوست داشتن، دلیل دیگری برای مقابله مادرم با من.

من از یک جایی که نمی دانم چندسالم بوده دست از مبارزه رابطه ساختن برداشته ام.

از یک جایی گریه های مادرم زخم عمیق پرخون روحم را خونی تر نکرده.

فکر می کنم  تا یک جایی این روزها خوبند. آخرش دست مادرم به میز کوبیده می شود و به من می گوید

تو چرا این قدر بی عقلی..

شاید هستم. نمی دانم چرا انتخاب هایم فرجام درستی ندارد. شاید بهتر بود خاله ام را به جای عمه ام انتخاب می کردم..

آدم های امن زندگی من همان هایی هستند که مادرم از آنها عصبانی است. 

و به خاطر اتفاقات پیرامون از اینکه مرا در نقطه ای از ارتباط با آنهایی که عصبانی اش کرده اند می بیند از من ناراحت می شود.

حقیقت این است که مادرم برای من امن نیست.. همان کانون استرسی است که نمی دانم بعدا چه می شود.

*

چند وقت پیش کتابی می خواندم که در آن دختر برای مادرش همه ماجراهایی که داشت تعریف می کرد.

برایم عجیب بود.

من همیشه دوستانی داشتم که مادرم حتی اسمشان را یادشان نمی ماند

آنهایی که نمی دانست عمق صمیمت ما چه قدر است

من همیشه رابطه امن با مادرم را جای دیگری جستجو کرده بودم

مثل تشنه در پی آب

*

امروز همایش والدین آسیب زننده را شرکت کرده ام.

چون خودم ، رفتار ها و مشکلات دیگران با من حاصل آسیب های حل نشده والدینم است.

از مکالماتشان تا رفتار و گریه هاشان.

شاید یک روز جریان این آسیب زدن ها قطع شود و آدمی که در کنار من و در فضای خانه مان بزرگ شود آدم سالمی باشد.