سفارش تبلیغ
صبا ویژن

روزنوشت

چالش در دوازده هفتگی

    نظر

بسم الله الرحمن الرحیم

امروز یکشنبه 5 تیر 1401 در یک چالش جدید قرار گرفته ام.

چالشی که هم آسان است هم سخت.

هم می تواند جواب بدهد هم به مراحل بعدی منجر بشود.

تصمیم گرفته ام یک ناهار خوب درست کنم و میز بچینم

اگر این جواب بدهد که هیچ.

اگر هم نه چند روزی می روم لواسان.

احتمالا دلتنگی جواب بدهد..

ته دلم ملغمه ی ناراحتی و نگرانی است.

سوال از اینکه چرا دوباره تصورات من با واقعیت 

حس طرف مقابل من منطبق نیست.

از این که دلتنگم نیست ته دلم به خودم می پیچم.

همان قصه ی عدم اعتماد به نفس در من قوت گرفته

اما چاره ای نیست

من خودم هستم و خودم و باید این خودم را بپذیرم

می روم سراغ امروز

تا ببینم ته آن چه می شود.

حتی اگر خوب هم باشد از اینکه اصلا چالش شد

حس خوبی ندارم


پاسخ به یک سوال

    نظر

بسم الله الرحمن الرحیم

 

برنامه 29 بهمن 1400 آیینه خانه به سوال دیشبم راجع به اینکه چرا پیشرفت نکردم جواب داد.

تصور کنید تصمیم دارید کاری انجام دهید. در ذهن آدم بین عقل، نفس و هزاران عامل درونی دیگر

گفت و گو رخ می دهد. حالا رییس جلسه و تمام کننده این گفت و گو کیست؟ قدرت درون آدم دست

عقل است یا شهوت یا اهمال کاری یا تنبلی یا غفلت و جهالت؟

جالب است که در این برنامه راجع به تنبلی هم صحبت شد.

گاهی توجیه کننده کارهای نکرده ما خواب زیاد است. که مصداق تنبلی است. درون آدم می گوید

که تو کمبود خواب داری یا برای آنکه سرحال شوی باید بیشتر بخوابی

و حالا که من زود بیدار هم می شوم می گویم خب زودتر بیدار بشم که چی بشه؟

و همین گفت و گو باعث میشه بیشتر و بیشتر بخوابم

و به کارهام نرسم.

حالا این وسط تقویت عقل و اینکه خرد حرف آخر را بزند

اینکه پشت کار و فهم وسط بیاید آدم را به تصمیمات نزدیک می کند.

لازم نیست همه فیلم ها و کتاب های  عالم را ببینیم

اما اگر یک فیلم را یک کتاب را خواندیم آن را بفهمیم.

حتی اگر شده دوباره ببینم آن را بفهمیم.

آدمی تا زنده ست نیاز به یادگیری دارد. حالا از هر طریقی.

و هر چه هست سعادت؛ شقاوت و خیر و شر ما دست خودمان است.


کنترل گری

    نظر

بسم الله الرحمن الرحیم

 

دیشب یک مطلب راجع به دوست داشتنی که با کنترل گری همراه باشد خواندم

در آن مطلب مادری که به بچه اش هر روز ابراز محبت می کرد یک جا فهمیده بود که

این دوستت دارم ها از ترس این بوده که مادر خوبی نباشد یا یک جورهایی از بچه اش

تایید می گرفته است که کودکش هم او را دوست دارد. و حتی جاهایی که کودک برخلاف

میل مادر رفتار می کرده، مادر در دلش می گفته پس کجا رفت اثر آن همه دوستت دارم گفتن ها..

این ماجرا برای من خیلی آشنا آمد.

در درون خودم هم می توانم این ماجرا را ببینم. که چه قدر کسانی که دوستشان دارم،

مدام کنترل می کنم که آنها هنوز دوستم دارند. من هنوز دختر/همسر/عروس خوبی هستم..

در بخش آخر این مادر نتیجه را گرفته بود که دوست داشتن آدم اگر برای خدا و بدون چشم داشت

باشد، طرف مقابل ما هم احساس خوبی پیدا می کند.

اینکه آدم دنبال توجه و تایید مداوم باشد باعث اضطراب و ناامنی می شود.

در مرحله اول آدم باید یقین پیدا کند که دوست داشتنش برای خدا است، آن وقت در هر لحظه

آرامش دارد.

دوست داشتن برای خدا چه شکلی است؟