سفارش تبلیغ
صبا ویژن

روزنوشت

اندرونی با تکان های خفیف

    نظر

بسم الله الرحمن الرحیم

 

قدیم تر ها برای پیدا کردن راه زندگی کردنم و احساس خوب و راه درست، روحم

در تلاطم بیشتری بود. اما حالا انگار آرام گرفته.

شبیه مریضی که به کما رفته هرازچندگاهی علائم حیاتی از خود نشان می دهد.

و مثلا می گویم برگردم مدرسه قرآن..

بروم فلان سیرمطالعاتی را بخوانم..

بروم فلان مطلب را گوش بدهم..

بروم فلان کار را یاد بگیرم.

و همه فکر ها در همان مرحله فکر می ماند

خودم را مجبور نمی کنم

و معدود روزهایی در ماه چند صفحه کتاب می خوانم.

چند صفحه قرآن.

و آن لحظه ها فکر می کنم دیگر درست شده ام..

بعد خودم هم می گویم با دست روی دست گذاشتن کار درست نمی شود.

اما وقتی به اینکه کاری انجام دهم هم فکر می کنم، می گویم خب کدام کار؟

و این "قاسق اذا وقب" من سال هاست که ادامه دارد.

و مقصد را پیدا نمی کنم که بتوانم حرکت کنم.

اگر مقصد خداست، راه آن برای من چیست؟

و اگر راه برای هرکس فرق دارد؛ چرا نمی توانم روزنه علاقه ام را پیدا کنم؟

و آیا اصلا آن عشق به انجام کاری وجود دارد؟ یا ساخته ذهن خودمان است؟